معنی طی کردن راه

حل جدول

طی کردن راه

درنوردیدن

پیمودن


طی کردن

نوردیده

نوردیدن

فرهنگ فارسی هوشیار

طی کردن

سپردن ‎ گذشتن (از راهی) طی طریق کردن، نوردیدن در نوردیدن پیچیدن (بساط طومار)، مردن نفس آخر کشیدن. یا طی کردن قیمت چیزی را. در بهای آن توافق کردن. یا طی کردن نامه. در پیچیدن آن.


راه کردن

(مصدر) طی طریق کردن راه سپردن.

لغت نامه دهخدا

طی کردن

طی کردن. [طَی ی / طِی ی / طَ / طِک َ دَ] (مص مرکب) سپردن. بسپردن. بگذاشتن. پیمودن.قطع کردن. بریدن راهی را: شبح المفازه؛ طی کرد بیابان را. (منتهی الارب). طوی البلاد طیاً؛ طی کرد زمین را. (منتهی الارب). || نوردیدن. درنوردیدن. نَوشتن. درنَوشتن. درپیچیدن. لوله کردن:
سزد که چون کف او نشر کرده نشره ٔ جود
روان «حاتم طی » طی کند بساط سخا.
خاقانی.
مصادر فوق مجازاً در موردراه نیز مستعمل است.
- طی کردن قیمت چیزی، بریدن بها.
- طی کردن نامه، درپیچیدن آن.
|| در تداول فارسی، مردن. نفس آخر درکشیدن.

مترادف و متضاد زبان فارسی

طی کردن

پیمودن، درنوردیدن، عبور کردن، تمام کردن، گذراندن، گذرانیدن، قطع کردن، قطعی کردن

کلمات بیگانه به فارسی

طی کردن

پیمودن

فارسی به ایتالیایی

طی کردن

percorrere

فرهنگ عمید

طی

درنوردیدن، پیمودن،
(ادبی) در عروض، اسقاط حرف چهارم ساکن از مستفعلن که مستعلن باقی بماند و نقل به مفتعلن شود، و از مفعولات معولات نقل به فاعلات شود،
[مقابلِ نشر] [قدیمی] پیچیدن،
(اسم) [قدیمی] لا، نورد، شکن،
* طی کردن: (مصدر متعدی)
پیمودن، درنوردیدن،
توافق کردن در قیمت چیزی،
* طی طریق کردن: (مصدر لازم)
درنوردیدن راه، گذشتن از راهی،
(تصوف) پیمودن مراحل سلوک،

فرهنگ معین

طی کردن

گذشتن، درنوردیدن، مردن. [خوانش: (طَ یّ. کَ دَ) [ع - فا.] (مص م.)]

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

طی کردن

پیمودن، درنوردیدن، پوییدن

فارسی به عربی

طی کردن

تفاوض، اِجتیازٌ

واژه پیشنهادی

طی کردن

بر نَوشتن

معادل ابجد

طی کردن راه

499

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری